دفترچه یادداشت ری را

ساخت وبلاگ
من بدون روتوش:* بچه داشتن واقعا خرج داره ! و خیلی سخته پس انداز کردن 70 درصد درآمدم ، وقتی پای بچه در میونه ...اما سخن حضرت سعدی بهم انگیزه میده که از خامی تا پختگی راهیست که باید اون رو با سفر پیمودبسیار سفر باید تا پخته شود خامیصوفی نشود صافی ، تا در نکشد جامی.همین الان یاد دوران دانشجوییم افتادم ، دو تا دختر آلمانی که باهاشون گاهی صحبت میکردم ،حدودا 21 سالشون بود و کنار درس، توی رستوران کار هم می کردن ، میگفتن تمام پول کارشون رو پس انداز میکنن تا بتونن برن سفر !!من فکر میکنم که وقتی از مرزهای شهر و کشورت خارج میشی و دنیا رو می بینی ، به یه درک متقابلی از دنیا و مردمانش میرسی ، که این گرانبهاترین دستاورد سفرت میشه.به قول خانوم فریا مادلینِ جهانگرد " بیدار شدن توو یه شهر غریب و کشفِ آن شهر ، یکی از بهترین لذت های دنیاست !! " ....* همیشه این سیاستمداران هستن که جنگ ها رو شروع میکنن ، اما بعدش لازم نیست دیگه خودشون به جنگ برن ، این کار رو می اندازن گردن فقیر بیچاره ها و مردم عادی.چقدر زمان باید بگذره تا اون چشمهای معصوم کودکانه و بی تقصیرشون ، جنگ و خشونتی که دیده رو فراموش کنه ؟ اصلا شدنیه دیگه ؟ + نوشته شده در  شنبه سیزدهم آبان ۱۴۰۲ساعت &nbsp توسط ری را  دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1402 ساعت: 0:40

یه پیج توو اینستا براش میسازم و از همون اولِ اول هر چی ازش عکس گرفتم رو میذارم ...عکسایی از خونه شبه پدری تا همین الانا ...آدرس رو میذارم واسه حامد تا اونم ببینه و اون سر دنیا از این همه تغییرات توو زندگی بارانا کِیف کنه !.کیف نمیکنه !! :- اون توو سنی نیست که قدرت تشخیص داشته باشه ، چرا به جاش تصمیم گرفتی و پیج ساختی براش ؟ شاید اون اصلا نخواد هیچ وقت زندگی گذشته اش رو به نمایش بذاره ... شاید اصلا بزرگتر بشه و از این نمایش عمومی خوشش نیاد ... چرا جاش تصمیم گرفتی ؟!.* پیج رو شخصی میکنم ، تا فقط ثبت خاطرات واسه ما سه نفر بشه.------میگه دوست دارم منو نه مثل تو که پدرت رو " بابا " صدا میکنی ، نه مثل خودم که پدرم رو " آقاجون " صدا میکنم ... که منو " پدر " خطاب کنه.میگه دوست دارم که تو رو " مادر " خطاب کنه ، نه مثل خودم و خودت که مادرامون رو " مامان " خطاب میکنیم..سر همین قضیه ، نصف مواقع حامد دیگه منو ، نه با اسمم ، که " مادر باران " خطاب میکنه ... تا غیر مستقیم بارانا بشنوه و توو ذهنش حک بشه .راستش برای من مهم نیست که بارانا منو چی خطاب کنه ، یعنی انقدر هدفم از کاری که شروع کردم برام والاست که این چیزا اصلا به ذهنم خطور نمیکنه و جایی نداره ، اما تلاش حامد واسه تربیتِ بارانا ، حتی حساسیت هاش نسبت به اون برام خیلی دل چسبه ... یه جوری دلم رو گرم میکنه به اینکه توو این مسیر تنها نیستم ، و اونم دلش رو به بارانا داده ...و تمام این حساسیت ها تازه فقط برای زمانیه که هنوز کنار بارانا نیستش!!!..من بدون روتوش:این من بودم که با شوقِ وصف ناپذیری کلمه به کلمه ی داستان بابا لنگ دراز رو خوندم و باهاش همزاد پنداری کردم ...اما حالا اونی که بابا لنگ دراز واقعی شده ، تویی !بابا لنگ دراز شدنت مبارک دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت: 16:22